گاهی
حلول روح بهارم من، در دشتهای مشرق ربّانی
گاهی تلاقی تن پاییزم با رعشههای نشئهی شیطانی...
هم بتشکنشعارم و میپاشم بازار گرم معبدیان از هم
هم سامریصفت پی گوساله، در گوشههای کشتی طوفانی...
دیگر نخواه روح عقیم من، شعر تَر و ترانهی تُرد آرَد
دیگر فرشته زاده نخواهد شد در جنگل سیاه زمستانی
این؟... شعر نیست، درد دلی با «تو»ست، در لحظهی تراکم تنهایی
این لحظهای که نزد منِ تنها، تنها تویی، تویی، تو که میمانی
امشب که با تو حرف زدم ای «درد»، دارم دوباره میشکفم... گویی
امشب حلول روح بهارم باز در دشتهای مشرق ربانی
مرد درد...
ما را در سایت مرد درد دنبال می کنید
برچسب : حلول البطالة,حلول,حلول لعبة عصف ذهني,حلول اربع الصور,حلول الروح القدس,حلول وصلة,حلول للامساك,حلول بكالوريا 2016,حلول التغذية,حلول لعبة كلمة السر, نویسنده : marde-dardo بازدید : 17 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 19:53