نوازشهای دورادورِ نابِ نازنین داری
در این اعجازِ پُر رازت، هزاران آفرین داری
مرا یک وعدهی دیدار بس بود و ندانستم
«هزار و یک شب» ای جان، داستان در آستین داری
به کارِ تو میآیم، گرچه بی من نیست چیزی کم
مگر نه ماهی و آیینه هم در هفت«سین» داری؟
تو را گفتم «بیا شمسم شو و آشوب کن» گفتی:
«چه شمسی؟! تا که دل پیش قَمَر، پا در زمین داری!»
به دل گفتم «مریدِ عشق مولانا و شَمسم»، گفت:
«چهکار ای مُرده، با پسماندههای آن و این داری؟!
مسلمان میکنی بلقیسِ قصرِ قصهها را هم
سلیمانوار وقتی اسم اعظم بر نگین داری»
بیا روحالقُدُس، در این معمّا هم تو داور باش
تو دردِ شاعران را خوب زیرِ ذرهبین داری
یونس خرسند
برچسب : نویسنده : marde-dardo بازدید : 28